دلشکسته ها

          

گرم باز آمدي محبوب سيم اندام سنگين دل


گل از خارم برآوردي و خار از پا و پا از گل


ايا باد سحرگاهي گر اين شب روز مي خواهي   


از آن خورشيد خرگاهي بر افكن دامن محمل


گروهي همنشين من خلاف عقل و دين من


بگيرند آستين من كه دست از دامنش بگسل


ملامت گوي عاشق را چه گويد مردم دانا


كه حال غرق در دريا نداند خفته بر ساحل


ز عقل انديشه ها زايد كه مردم را بفرسايد


گرت آسودگي بايد برو عاشق شو اي عاقل