جای پای شبحی در غزلم جا مانده

باز هم بغض من وپنجره تنها مانده

باز یک پنجره و عقده ی دیدن دارم

همچون پروانه دور ت بسوختم

مثل رویاست ولی حس پریدن دارم

سایه ای از ته این سینه مرا می خواند

شبح عشق در آیینه مرا می خواند

من پر از وسوسه ام ای شبح سرگردان

باور بال زدن را به پرم برگردان

سالها منتظر برق نگاهت بودم

پشت این پنجره ها چشم به راهت بودم

چارچوب دل من پر شده از تنهایی

ساقه ی عشق تبر خورده تو کی می آیی؟